پیله میتنید آغوشت برایم... از ترس فرار!
اما تو ، مکرر میشوی امشب میان روزمرگی روزانه های هر روز این ذهن تکراری!
و گاه گاهی که نیستی....
هه!!
قصه خیلی وقت هاست تمام شده....
بیا این هم نقطه .
سر خط :
عبور کن!
ستاره ها همه خاموش شدند!
اینجا قبرستان تعفن زده ی افکار من است....
عبور کن!!!
بوی لاشه ی حیقت را نمیشنوی؟؟؟
تو درست در یک قدمی لاشه های گندیده ایستاده ای!!!
بگذار بگندم در این کثافت به قدر همه ی کثیفی های عاشقانه ام!
C†?êmê§ |